امروزساعت 6 عصر، تمام کارهایی که شب قبل در برنامهی روزانهام نوشته بودم، تیک خورده بود. صبح چندان زود از خواب بیدار نشده بودم (از آزادیهای شغل من این است که زمان خوابم را خودم تنظیم میکنم)، به موقع به خورد و خوراکم رسیده بودم و بجای یک نفس کار کردن، به موقع استراحت کردهبودم.
ساعت 6 وقتی به تیکهای برنامه نگاه میکردم، به یاد چند ماه پیش افتادم. تعداد کارهای روزانهی نوشتهشده در برنامه همین تعداد بود اما گاهی چند هفته طول میکشید تا برنامهی یک روز اجرا شود. در آن روزها من فقط زمان را از دست میدادم و در عوض خستگی، استرس و خودسرزنشگری به دست میآوردم. از آن زمان تا کنون سه کار عمده انجام داده بودم تا به ساعت 6 عصر امروز برسم:
از سرم بیرون آمدم و فقط عمل کردم
یک ساعت تفکر عمیق و صحیح برای شروع یک کار کافی است. منظورم از تفکر صحیح، تفکری است که تقویتکنندهی باورهای محدودکننده و یا از سوی آنها نباشد، معطوف به هدف باشد و در آن شخص بتواند جنبههای مختلف یک موضوع را کاملا شفاف ببیند.
بیش از این یک ساعت، امکان این وجود دارد که در دام نشخوار فکری گرفتار شویم و برای عمل کردن دچار وسواس شویم.
قبل از بستن یک پرونده، پروندهی جدید را در ذهنم باز نکردم
هرچقدر تعداد کارهای ناتمام در ذهن بیشتر باشد، اضطراب بیشتر و عملگرایی کم میشود.
تمرین و تمرین و تمرین
همین که از ذهن بیرون آمدم و کوچکترین کار را برای هدفم انجام دادم، اشکالات کار خودش را نشان داد و علاوه بر برطرف کردن اشکالات، سرعت انجام کار هم روز به روز بیشتر میشد و این خودش یعنی خرید زمان بیشتر.