اگر کلمهی «کوچ» را به تنهایی گوگل کنی، سایتهایی نمایش داده میشوند که اطلاعات کاملی درمورد کوچ عشایر ارائه کردهاند. امکان اینکه به چند سایت معتبر آموزش کوچینگ راهنمایی شوی هم وجود دارد. همین تشابه نوشتاری، مرا به یاد یکی از تعاریف اصلی کوچینگ انداخت:«کمک به فرد برای رفتن از وضع موجود به وضع مطلوب»
کوچ: مترادف با رحلت، سفر، مهاجرت. حرکت عدهای از مردم از سرزمینی به سرزمین دیگر.
فرهنگ عمید
نمیدانم چقدر به درس جغرافیا علاقه داشتهای ولی حتما به خاطر داری که «کوچ» به زبان ساده یعنی سفر به گرمسیری در فصل سرما و رفتن به سردسیر در زمان گرما. ظاهرا در این نوع سفر، انسان با طبیعت در صلح و آشتی است. یک بازی برد-برد: تخریب طبیعت درکار نیست و انسان هم به مراد خود میرسد.
اینها را گفتم تا به اینجا برسم که بین کوچ عشایر و کوچینگ، بجز این تشابه نوشتاری که باعث اشتباه موتورهای جستوجو میشود و مفهوم سفر که در فرآیند کوچینگ مستتر شده، دو شباهت دیگر هم وجود دارد:
یکم
در سفر کوچینگ با خودمان بیشتر آشنا میشنویم، و گاهی روبرو شدن با نقاط تاریک و ناآگاهیها، به اندازهی پشت سر گذاشتن قلهها و درهها و رودخانههای خروشان، سخت و طاقتفرساست.
اما اگر در جلسهی کوچینگ، مثل یک کوچنشین، هدف درست و دقیقی انتخاب کرده باشی و برای خطرات احتمالی موجود در مسیر آمادگی داشتهباشی؛ چیزی جز زیبایی مسیر نخواهی دید و لذتی و وصفناپذیر را تجربه خواهی کرد.
دوم
یک کوچنشین هرگز به فکر غلبه بر طبیعت و تغییر آن نیست. بلکه با آن همراه میشود.
در کوچینگ هم مسیر و هدفی انتخاب میشود که با ذات شخص همسو است.
بعلاوه، اگر محیط و اطرافیان را مقصر ناکامیهای خود میدانی و قصد ایجاد تغییر در آنان را داری؛ کوچینگ کمکی به تو نخواهد کرد.
کوچیدن: کوچ کردن، رحلت کردن
لغتنامه دهخدا
از این به بعد، در مواقعی خاص از مصدر «کوچیدن» بهجای «کوچینگ» استفاده میکنم.
و در آخر:
کوچ( مترادف با مربی): یک کوچ خوب، فردی است که به مراجع خود کمک میکند از اشتباهاتش درس بگیرد، اهداف عملکرد خود را مشخص کند و مسئولیت برداشتن اولین گام را برعهده بگیرد.