امروز به پادکستی گوش میدادم که در آن، راوی داستانی از خودش تعریف کرد: او از کودکی کلیدهایش را در خانه جا میگذاشت و بیست و چند سال، هر روز مجبور بود پشت در منتظر بماند تا برادر، مادر، همخانه یا همسرش از راه برسد و در را برایش باز کند. بعد از سال ها به این نتیجه رسید که باید “کلید” را به طور کل از زندگیاش حذف کند و در عوض از روشهایی مثل قفلهای رمزدار استفاده کند. در این صورت فقط لازم است یک رمز را حفظ کند و مسئله برای همیشه حل میشود. همین طور هم شد.
ممکن است در اولین مواجهه با این داستان واقعی به این فکر کنیم که “راحتترین کار! صورت مسئله رو پاک کرده”، “چقدر بیعرضه، ی کلید رو هم نمیتونه با خودش ببره” و… . این قبیل جملات، فکرهای قضاوتگونهی ما هستند که با آن ها دیگران را مورد انتقاد قرار میدهیم و به آن ها برچسبهای مختلف میچسبانیم. خودمان هم استثنا نیستیم، با خودمان همین رفتار را انجام میدهیم و در نتیجهی آن خودمان را از دسترسی به راه حلهای بیشتر و البته راحتی بیشتر منع میکنیم. به تصویر زیر نگاهی کن:

من نام این چرخه را چرخهی خودآزاری میگذارم. این چرخه، که در حوزههای مختلف فعال میشود و کار میکند، از “استانداردهای از پیش تعیین شده” آغاز میشود. بعضی از این استانداردها از جانب اطرافیان و بعضی توسط خود ما ساخته میشود. تمام تلاشمان را میکنیم تا به این استانداردها شبیه شویم. و کوچکترین شکستی باعث سرخوردگیمان میشود.
وقتی کاری را با زور و سختی پیش میبریم و وقتی اصرار میکنیم که حتما از راهی که دیگران رفتهاند به نتیجه برسیم، احتمالا در این چرخه گیر افتادهایم. و خود را از دیدن و یافتن راههای متعددی که میتوانند ما را به خواستههایمان برسانند، منع می کنیم. رفتهرفته عزتنفسمان به خاطر همهی انتظارات زیاده از حدی که از خودمان داشتهایم له میشود.
راه رهایی از این چرخهی معیوب
شناخت خودمان
شفافیت اهدافمان
و خودآگاه کردن استانداردهای ذهنیمان است.
هرچه خودمان را بیشتر و بهتر بشناسیم، راحتتر با خود واقعیمان به صلح میرسیم. سپس سعی میکنیم راهها و استانداردهای مناسب خودمان را پیدا کنیم. به جای این که خودمان را با هر ضرب و زوری مناسب راههای موجود کنیم.
ما باید تمرین کنیم راحتی را از خود دریغ نکنیم.