در یک ماه اخیر چند کتاب خودیاری خواندم. کنظورم همان کتابهای فروش میانبر موفقیت است. وجه اشتراک اینگونه کتابها این است که نویسندگان، در یک حوزهی خاص مثل مارکتینگ، فروش، سخنرانی، فن بیان و… متخصص هستند و سعی دارند در کتابهایشان به تو تفهیم کنند بدون مهارتی خاص، هیچ شانسی برای موفقیت ندارید. با خواندن این کتابها باید بپذیری که سازوکار دنیای مدرن تغییر کرده،(بله، هر روز با سرعت بیشتری تغییر میکند) و اگر خودت را با آن هماهنگ نکنی نابود خواهی شد. به شهرت و ثروت نخواهی رسید و این اتفاق برابر است با نابودی زندگیت. نتیجه چه میشود؟ مخاطبان این کتابها که اغلب هم افراد خواهان رشد و پیشرفت هستند، تبدیل میشوند به آدمهای سرگردانی که اهداف و دوستداشتنیهای خود را از یاد میبرند. افراد خلاقی که اگر جرقهای از خلاقیت در ذهنشان روشن شود سریع آن را خاموش میکنند. ازخویشتن خویش دور میشوند، و بین ابزارهای بیشمار موفقیت گم میشوند. از یک ابزار به ابزار دیگر میپرند و با تعجب میینند با این که هزار ابزار در دست دارند و در همهی آنها بهاندازهی کافی مهارت دارند، هرگز به چیزی نمیرسند. رضایت درونی بسیار دور به نظر میرسد و حتی اگر تصویر بیرونیشان موفق باشد، از درون احساس خوشبختی نمیکنند. البته که ما خوششانسیم که در زمانهای زندگی میکنیم که ابزارهای بیشماری وجود دارد. اما از طرفی هم یکی از نکاتی که موفقیت را دشوار میکند همین است که تنها با در دست داشتن ابزارها نمیتوان به موفقیت رسید؛ بلکه هرکس مسیر خاص خود را برای موفقیت دارد و باید برای کشف این مسیر زمان و انرژی بسیاری صرف کند. ابزارها تنها در صورتی به ما کمک میکنند که تصور شخصی ما از موفقیت شفاف باشد و باور کنیم راههایی بیشتر از تعداد ستارگان برای عینیت بخشیدن به آن تصویر وجود دارد. راه مخصوص ما، کوتاهترین راه ممکن برای ما و بیراهه برای دیگران است. و اصرار بیش از حد برای استفاده از یک ابزار، ممکن است تبدیل به مانعی بزرگ برای پیشروی باشد.