در این نوشته قصد دارم به بخشی از تعریف کوچینگ با نگاهی دقیقتر بپردازم تا
اگر کوچ هستی، برای شناخت عمیقتر کوچینگ کنجکاو شوید.
اگر قصد داری در برای رشد شخصی در جلسات کوچینگ شرکت کنی بتوانی راحتتر انتخاب کنی.
و اگر میخواهی با کسی مشورت کنی، پیش از آن دوباره فکر کنی.
“کوچینگ” از آن دست کلماتی است که همهی افراد زمانی که آن را برای اولین بار شنیدهاند پرسیدهاند:”کوچینگ چیست؟” و تفاوتی نمیکند از چه کسی جواب گرفتهاند یا توضیحات مربوطه را از کدام سایت خواندهاند. مطمئنا در همان اولین تعریف شنیدهاند(یا خواندهاند):
*در کوچینگ راهکار نمیدهیم، بلکه با مراجع را همراهی میکنیم تا او راه حل مناسب خود را پیدا کند.
تو به یاد میآوری اولین واکنشت بعد از شنیدن این جمله چه بود؟ بعضیها کنجکاو میشوند بدانند ساز و کار کوچینگ چیست و بعضیها آن قدر این جمله را عجیب و نشدنی میدانند که بعد از شنیدن آن تصمیم میگیرند پولشان را برای “راهکار نگرفتن” هدر ندهند و برای همیشه قید کوچینگ را میزنند.
افراد بعد از تجربهی کوچینگ یا آنقدر از نتیجهی کوچینگ راضی بودهاند که هرگز به این فکر نمیکنند که چطور به نتایج دلخواهشان رسیدهاند. و اگر کوچ هستند، بعد از ساعتها تمرین توانستهاند راهکاری ارائه ندهند و معجزهی آن را ببینند.
من جزو هر دو گروه بودهام و حالا میدانم همین جمله از مواردی است که کوچینگ را به ابزاری قدرتمند برای مسئولیتپذیری، خلاقیت و رشد مراجع تبدیل میکند. چرا که رشد در چالشها اتفاق میافتد و چنین رشدی در گرو تغییر باور است. باور هر تفکری است که در ذهن ما وجود دارد و این افکار آنقدر برای ما آشنا هستند که کمتر پیش میآید به آنها فکر کنیم و به آنها آگاه شویم. از طرفی همین باورها هستند که کیفیت زندگی ما را تعیین میکنند. بعضی باورها با هم در تضاد هستند. بعضیها به شکل شبکههای تو در تو از هم حمایت و یکدیگر را تقویت میکنند. گاهی یک باور به شکلهای مختلف و در رفتارهای گوناگون خود را نشان میدهد. باورها ممکن است در جایی از زندگی به نفع ما کار کنند و در جایی دیگر مانعتراشی کنند. ممکن است کارمان پیش نرود و از هدفمان دور شویم، کاری را که مدتهاست قصد داریم انجام دهیم به تعویق بندازیم، خواستههایمان را نادیده بگیریم، احساسات ناخوشایندی را تجربه کنیم و یا نتوانیم تغییری در حوزهای از زندگیمان ایجاد کنیم. و دقیقا در همین بزنگاههای چالشبرانگیز است که باید به باورها نگاهی بیندازیم و اگر نیاز به اصلاح دارند اصلاحشان کنیم تا قویتر شویم و بتوانیم از پس این چالش بربیاییم.
حال اگر بجای کشف باورهای خود و پایش آنها از دیگری بخواهیم به ما راه حل ارائه دهد، درواقع ترجیح دادهایم راه آسانی را انتخاب کنیم که نیازی به کوشش و خلاقیت ندارد. در این راه باورهای خود را نادیده میگیریم (راه تغییر را میبندیم)، و از دیگری میخواهیم با باورهای خودش برای ما راهحل بتراشد.
آیا تضمینی هست که او باورهای کارآمدی(حتی برای خودش) داشته باشد؟
آیا تضمینی هست که این اعمال این راه حل بدون تغییر درونی، به راستی چالش را پشت سر گذاشته باشیم؟
در این صورت زمانی که با شکست مواجه شویم هم احتمالا همان دیگری را مسئول آن میدانیدم و از مسئولیتپذیری هم خبری نیست.
به عبارتی زمانی که از دیگری راه حل میخواهیم، علاوه بر این که از او میخواهیم تجربیاتش را در اختیار ما بگذارد، از او میخواهیم باورهای محدودکنندهی خود را نیز به ما تقدیم کند.
در صورتی که پالایش باورهای محدودکنندهی خودمان باعث رشد در جنبههای مختلف زندگی میشود، آغوش باز کردن به روی باورهای محدودکنندهی دیگران چقدر به رشد کمک میکند؟-اگر بکند…