امروز کل صبحم برای یک کار بانکی خرج شد. با این که بر خلاف عادت بیآبی همیشگی، بطری آب به همراه داشتم، باقی روز احساس میکردم گرمازده شدهام. بجز انجام همان کار بانکی، هیچ کدام از فعالیتهای موجود در برنامهی امروز را انجام نداده بودم و ذهنم جوری این انجام ندادن را بزرگنمایی میکرد که انگار هرگز در زندگی هیچ کاری انجام ندادهام. این ذهن من دوست دارد مرا تنبیه کند. مخصوصا زمانهایی که به احساساتم بها میدهم. البته من هم پس از سالها یاد گرفتهام چطور دست و پیش را ببندم تا زیر باد کتکهایش له نشوم.
بخشی از بعد از ظهر را با خودم کلنجار میرفتم:
“بهتره کدوم کار رو اول انجام بدم؟”
“لازمه همهی کارها را امروز انجام بدم؟”
“کاش بانک نرفته بودم.”
“کدام کار مهمتره؟”
“اگر یک روز استراحت کنم چی میشه؟”
“بلند شو! تو به خودت قول دادی استمرار داشته باشی.”
درست همینجا از خودم پرسیدم: “یعنی استمرار به هر قیمت؟”
و جوابم یک نه بزرگ بود. استمرار زمانی ارزشمند است که در مسیر درست باشد. یعنی مسیر شخصی و منحصربفرد خودت را پیدا کرده باشی و در آن پیش بروی. در غیر این صورت آب در هاون کوبیدن است.
نگران نباش، من زیر قولم نزدم. که اگر زده بودم، این نوشته متولد نشده بود.